با دل روشن در این ظلمت سرا افتاده ام
نور مهتابم، که در ویرانه ها افتاده ام
سایه پرورد بهشتم، از چه گشتم صید خاک؟
تیره بختی بین، کجا بودم کجا افتاده ام
جای در بُستان سرای عشق می باید مرا
عندلیبم، از چه در ماتم سرا افتاده ام
پایمال مردمم، از نارسایی های بخت
سبزه ی بی طالعم، در زیر پا افتاده ام
خار ناچیزم، مرا در بوستان مقدار نیست
اشک بی قدرم، ز چشم آشنا افتاده ام
تا کجا راحت پذیرم، یا کجا یابم قرار؟
برگ خشکم، در کفِ باد صبا افتاده ام
بر من ای صاحبدلان رحمی، که از غم های عشق
تا جدا افتاده ام، از دل جدا افتاده ام
لب فرو بستم «رهی» بی روی گلچین و امیر
در فراق همنوایان، از نوا افتاده ام
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0